تحقیق مقاله کجا و چه وقت نمی‌آموزیم؟

تعداد صفحات: 76 فرمت فایل: word کد فایل: 6566
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: تحقیق مقاله روانشناسی
قیمت قدیم:۱۰,۶۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود مقاله
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله کجا و چه وقت نمی‌آموزیم؟

    نظر به اینکه همه ما موجوداتی یگانه و منحصر بفردیم، ضعیف‌ترین موضع یادگیری در هر یک از ما متفاوت است. برای مثال بعضی افراد صبحها، برخی در آخر شب و شماری‌بدون صرف چند گالن قهوه نمی‌توانند با سیستم یادگیری ذهن ارتباط موثری برقرار کنند. همچنین بسیارند کسانی که در محیط خشک و محدود کلاس نمی‌توانند ذهن را برای یادگیری متمرکز کنند؛ زیرا کلاس درس تصویر بزرگ و ناهنجاری از مدرسه‌را بر ذهن آنان تحمیل می‌کند. ماحصل کلام آنکه، ذهن شما در مکانها و اوقات خاصی در بدترین موضع یادگیری قرار می‌گیرد. قبل از هر چیز بهتر است به عوامل موثر‌در این‌زمینه اشاره کرده و آنگاه تدابیری را برای ریشه کن کردن آنها بیندیشیم.

    برای مثال من می‌دانم که پس از صرف غذای فراوان و مفصل نمی‌توان مطالب را خوب به خاطر سپارم. احساس سنگینی، سستی و رخوت وجودم را فرا گرفته و مدام چرت می‌زنم. همچنین می‌دانم که اگر برای مدت طولانی در جایی بنشینم از راندمان یادگیری من به شدت کاسته می‌شود. از این رو هر ده یا بیست دقیقه‌ای از جای خود برخاسته و به این سو و آن سو حرکت می‌کنم. همچنین می‌دانم که اگر به مدت زیادی به صفحه کامپیوتر نگاه کنم، چشمانم خسته می‌شوند، به همین دلیل گاه به طور عمد به سویی دیگر نگریسته و توانایی بینایی خود را قوت می‌بخشم. مثالهای فوق مربوط به نامطلوب‌ترین شرایط پردازش اطلاعات در ذهن من است. حال شما بگویید که فرآیند یادگیری ذهنتان در چه شرایطی به حداقل ممکن کاهش می‌یابد.

    مکانها و اشیاء

    یکی از مراجعینم روزی با نومیدی گفت که از آموختن زبان فرانسه عاجز است. او فرد با استعدادی بود و از حل و فصل مسائل شاق و دشوار به خوبی بر می‌آمد. بنابراین عدم یادگیری او ناشی از ضعف هوش و استعداد نبود. ما پس از کند و کاو فراوان دریافتیم که ذهن او روزهای سخت درس و مدرسه را با بوی گچ پیوند داده است. در نتیجه بعدها هرگاه بوی گچ به مشامش می‌رسید، روزهای شاق مدرسه در ذهنش‌تداعی می‌شد و در نتیجه سیستم یادگیری ذهنش، مسدود می‌گردید. او تصاویر کاملا متفاوتی‌از محیط کار و کلاس درس‌بر ذهن داشت. مقایسه این تصاویر نمایانگر آن بود که وقتی او به کارش می‌اندیشد و خاطره‌های فوق العاده دلپذیری را به خاطر می‌آورد، تصاویر بزرگ، روشن، رنگی و پر احساسی از او در دیدگان مغزش نمایان می‌شود، اما هرگاه ذهنش متوجه کلاس درس می‌گردد. تصاویر سیاه و سفید و چروکیده او در مقیاسی بسیار کوچکتر از همکلاسیهایش، بر ذهنش نقش می‌بندد. او به توصیه من تصاویر بزرگ، رنگی و پر احساس کارش را با تصاویر کلاس درس فرانسه درهم آمیخت. به این ترتیب این احساس ناگوار جایش را به احساس مطلوبی که او‌در محیط کارش از آن برخوردار بود، داد. او نخست از نقش مزاحم و مداخله‌گر تصاویر ذهنی منفی بی خبر بود؛ اما پس از آنکه پاسخ معضل خود را یافت و دانست یادگیری حالتی ذهنی است، دستورهای لازم را به ذهن سپرد و سیستم یادگیری بی تلاش خود را از آشفتگی رهانید. 

    مردمان دیگر

    شاید شما‌هم از‌جمله افرادی هستید که به صرف داشتن خاطره‌ای نامطلوب با استادی خاص، نمی‌توانید مطالب آن درس را به خوبی فرا گیرید. اگر چنین است، آزمایش زیر را بیازمایید: 

    با توسل به قوه تخیل، تصویر سیاه و سفید این استاد را بر روی صفحه تلویزیون مشاهده کنید. همین که باور کردید که این شخصیت در تلویزیون گیر افتاده است، تصویر را سرعت بخشیده و از او شخصیتی مسخره، شبیه به چارلی چاپلین بسازید. صدای مضحکی مثل میکی موس را با این تصویر خیالی بیامیزید. سرعت فیلم را زیاد و زیادتر کنید تا بدانجا که یادآوری آن همیشه شما را به خنده بیندازد. 

    خودمان

    ذهن هشیار برای تحمیل احساسات ناگوار از نیروی فراوانی برخوردار است. برای مثال‌با اصرار و‌سماجت ما را به سختکوشی، کنترل شرایط خود و تمرکز ذهن دعوت می‌کند. حتی‌به ما‌خاطرنشان می‌کند که همواره بکوشیم وقتی‌را به‌استراحت اختصاص دهیم. حال آنکه معنای واژه‌های (کوشش و استراحت) کاملا با هم مغایر است. وقتی در عمق کار غوطه وریم، چه بسا ناگهان، در سطح هشیاری به خاطر آوریم که وظیفه‌مان را به شایستگی انجام داده‌ایم؛ اما ذهن هشیار به مجرد اطلاع از این موضوع با تمهیداتی می‌کوشد تا چنین احساسی را در وجودمان خاموش کند. یکی از ترفندهای او برای چنین دخالتی، اشاره به خطرهای بالقوه‌ای است که بر سر راه ما کمین کرده‌اند. برای مثال در گوش ما زمزمه می‌کند که (بسیار خوب، تا اینجا کارها را به شایستگی انجام داده‌ای؛ اما فکر می‌کنی تا چه وقت بتوانی همه چیز را به همین منوال پیش ببری؟ به هر حال مسئولیت کنونی تو بسیار شاق‌تر از گذشته است، اگر مراقب نباشی ممکن است همه چیز را تباه کنی. تو هرگز نمی‌توانی از انجام کارها و تعهدات تازه خود، رو سفید بیرون بیایی، تو خیلی ابلهی! تلاش کن! بکوش! و بدین سان آرامش درونی ما را یکباره مختل می‌کند.

    بخش چپ مغز ممکن است در وظایف نیمکره راست دخالت کند. بتی ادواردز، استاد هنر‌دانشگاه کالیفرنیا که تحقیقاتش‌در زمینه‌رابطه ذهن‌و نقاشی زبانزد بوده و محققان فراوانی را از موسسات تحقیقاتی سراسر جهان به کارگاهش جلب کرده است، در کتابی زیر عنوان: «نقاشی توسط نیمکره راست مغز، نقاشی توسط هنرمند درون». نظریه جالبی را مطرح می‌کند. او می‌گوید: «وظیفه ترسیم و نقاشی به نیمکره راست اختصاص دارد، اما نیمکره چپ مغز بعضی افراد با مداخله و مزاحمت مانع از کارایی نیمکره راست می‌شود.»

    پروفسور ادواردز از حضار تقاضا می‌کند که نخست‌همه چیز را معکوس نقاشی کنند. با این ترفند، نیمکره چپ مغز که با دیده استدلال و منطق به همه چیز می‌نگرد، عاقبت خسته شده و میدان را برای فعالیت بخش راست خالی می‌گذارد.

    روزی من به روی تپه‌ای زیبا و با شیبی ملایم، تک و تنها مشغول تمرین اسکی بودم، که ناگهان در پایین تپه و در سراشیبی نگاهم به مردی افتاد. ذهن هشیارم به من هشدار داد که: «مراقب باش، مبادا در حین پایین رفتن از تپه با آن مرد برخورد کنی» و من با وجود تمرکز کامل ذهن و تلاش فراوان دقیقا به آن مرد اصابت کردم.

    قبل از این که شما را برای تمرین بعدی آماده کنم، تقاضا می‌کنم که برای چند لحظه رنگ ارغوانی را به ذهن راه ندهید. تکرار می‌کنم تحت هیچ شرایطی به رنگ ارغوانی فکر نکنید.

    همان طور که دریافتید، فکر نکردن به هر چیز، مستلزم اندیشیدن به آن است. در غیر این‌صورت برای‌آنچه که قرار نیست بدان بیندیشید مرجعی در اختیار نخواهید داشت.

    فشار و استرس

    در دوره تربیت استادان به ما آموختند که بهترین شیوه پرسش از دانشجو پیروی از سیستم سه گام (طرح سوال، درنگ و غافلگیر کردن) است؛ چرا که با این تدابیر، دانشجو تصور می‌کند که هر لحظه ممکن است مخاطب استاد قرار گیرد و در نتیجه به کسالت و‌خواب آلودگی فرو نمی‌افتد. من با وجود تمرین فراوان، نتوانستم به خوبی این سیستم را به کار گیرم. در جست و جوی علت بودم تا اینکه چندی پیش دخالت ذهن ناهشیار را مانع از انجام این امر یافتم: صدایی در ذهنم زمزمه می‌کرد که: «تو هرگز با شاگردان بیچاره‌ات، چنین رفتار نکرده‌ای، پس چرا بایستی در شیوه پرسش خود چنین تغییری پدید آوری؟ یکی از هم ردیفانم به نام شین، نیز با همین مشکل روبرو بود. او نگران ارزیابی پایان دوره بود؛ به همین دلیل عاقبت با تمرین فراوان موفق شد که این شیوه پرسش را به درستی به مرحله اجرا گذارد.

    روز ارزیابی دوره ترتیب استادان فرا رسید. دوستم شین، نحوه تدریس دانشجویان را به شیوه‌ای بسیار جالب ارائه کرد، به طوری که من از لحظه به لحظه آن غرق لذت و شعف شدم. تا این که صدایی از انتهای ذهنم به من هشدار داد که او قصد دارد از من سوال کند. همین طور هم شد. شین با پیروی از سیستم سه گام پرسش، نخست سوالی را مطرح کرد و پس از چند لحظه درنگ با اشاره انگشت، از من تقاضا کرد که به سوالش پاسخ گویم. با اینکه در حین سخنرانی او سراپا گوش بودم نتوانستم کوچکترین پاسخی برای سوالش بیابم. تصور کردم استادی که شیوه تدریس را ارزیابی می‌کند احتمالا خواهد گفت: (تشریح و توصیف مطلب به اندازه کافی خوب نبود، زیرا دانشجوا ابدا نتوانست به پرسش پاسخ گوید. و به این ترتیب من نزدم دوستم، شین سرافکنده می‌شدم.

    با خود اندیشیدم که وقتی من با اطلاع از فرآیند سیستم سه گام پرسش، این چنین گیج و درمانده می‌شوم پس اگر شاگردان بیگناه خود را تحت چنین فشاری قرار دهم، چه خواهد شد؟ و یا اگر شاگردی خردسال در کلاس از پاسخ به پرسش ساده استاد عاجز بماند، تحت چه فشار روحی قرار خواهد گرفت؛ شاگردان کلاس که به احتمال زیاد او را کند ذهن خواهند شمرد، چه فشاری را بر او تحمیل خواهند کرد.

    همه‌ما می‌توانیم در عالم خیال به روزهای گذشته درس و مدرسه باز گردیم و اوقاتی را به خاطر آوریم که همکلاسیها، نمره برتر خود را به رخ ما می‌کشیدند و به طور ضمنی ما را کند ذهن و خرفت می‌شمردند و ما هم برای رد این ادعا به نحوی به عذر بدتر از گناه متوسل می‌شدیم.

    فشار روانی در خارج از فضای آموزشی نیز به حالت تدافعی می‌انجامد. به بیانی دیگر، تحقیر، تهدید و فرمان و جزء اینها مانع از ایجاد هرگونه ارتباط موثر می‌شود.

    تاثیر معکوس کلمات الزام آور (باید، می‌بایستی)

    برخی مردم به طور طبیعی در برابر عبارات آمرانه واکنش معکوس نشان می‌دهند. من نیز از خیل این کسانم. به همین دلیل اگر به من گفته شود که (باید) فلان کار را انجام دهم، درست به عکس آن عمل می‌کنم. البته هستند افرادی که با شنیدن عبارات الزام آور احساس وظیفه می‌کنند؛ اما من بر این باورم که این قبیل عبارات احساس ناخوشایندی را به انسان تحمیل می‌کند. این اعتقاد مرا وا داشت که با طرح نقشه‌ای برای شاگردانم، پول زیادی را به جیب خود سرازیر کنم: هر دانشجویی با به کار بردن عبارات الزام آور از قبیل: (تو باید....) و یا (وظیفه تو این است که.....) ناگزیر به پرداخت پنج پوند جریمه می‌شد و هر وقت چنین عباراتی را خطاب به خود به کار می‌برد، ده پوند بدهکار می‌گردید.

    من با تمهیداتی این طرح را به خانواده آنان نیز تسری دادم و به آنان گفتم که اگر در ریشه کن کردن این عادت ناصواب مرا یاری کنند، در شهریه دانشجویان ده درصد تخفیف قائل خواهم شد.

    یکی از دوستانم چون من، نسبت به عبارات الزام آور حساس بود و عکس آن را عمل می‌کرد. به همین دلیل در نامه‌ای به او نوشتم که باید به چیزهایی بیندیشد که من از آن بیزارم. شوهرم که از طرح و نقشه من بی خبر بود، محتوای نامه را فوق العاده متکبرانه نامید. در صورتی که من با این ترفند، او را وادار کردم که به چیزهای مورد علاقه من بیندیشد.

    چه مطالبی را نمی‌آموزیم؟

    از قرار معلوم، فراگیری ریاضیات نسبت به سایر مواد درسی، دشوارتر است. در طبقه‌بندی مواد درسی، ریاضیات چون فیزیک، شیمی، جانور شناسی، بخشی از علوم نامیده می‌شود. و این در شرایطی است که خواندن، نوشتن و هجی کلمات نیز در همین طبقه بندی قرار دارد. در نتیجه این دسته بندی ناهنجار به شدت در اعتقاد ما نسبت به تواناییهایمان تاثیر می‌گذارد. بسیاری از ما با ایجاد فیلترهای مستحکمی در ذهن، سیر اندیشه را به جهت خاصی متمرکز می‌کنیم. برای مثال با این اعتقاد که خانمها راننده‌های خوبی نیستند، بانوانی که به خوبی رانندگی می‌کنند، هرگز کانون توجه ما قرار نمی‌گیرند. و یا اگر به جست و جوی فنون و تکنیک باشیم، بدون توجه به هرگونه دلایل منطقی، آنچه از جلوی دیدگان ما خواهد گذشت، تکنیک خواهد بود و بس. شطرنج بازان ملکه را، نیرومندترین مهره شطرنج تلقی می‌کنند. با وجود این انگشت شمارند شطرنج بازانی که رابطه بین قدرت و انعطاف پذیری ملکه را کشف کرده باشند و از این رابطه سودمند در زندگی فردی خود بهره‌مند شوند.

    ما مطالب به ظاهر بی فایده را نمی‌آموزیم

    انیشتن هرگز شماره تلفن خود را یاد نگرفت؛ زیرا بر این باور بود که نیازی به تماس با خود ندارد. به هر حال، ما تنها زمانی مطالبی را می‌آموزیم که بین آن مطالب و منافع حاصل از آن رابطه برقرار کنیم.

    ما مطالب خسته کننده را نمی‌آموزیم

    با وجود این که رغبتی به آموختن مطالب ملال آور نداریم؛ ذهن ما معدنی از اطلاعات بی فایده و غیر ضروری است. برای مثال هر اطلاعاتی درباره مواد غذایی برای من جالب‌است. همچنین ماجراها و سرنوشت افراد برایم شنیدنی است. این نکته که ویلیام شکسپیر در وصیت نامه‌اش از هیچ کتابی سخنی به میان نیاورده برای من جالب است. به عکس هرگز مایل نیستم به شایعات و بد گوییها درباره افراد و محافل گوش بسپارم. هر اطلاعاتی که در این زمینه به من داده شود از یک گوش من وارد و از گوش دیگر من خارج می‌شود. 

    ما مطالبی را که دوست نداریم، یاد نمی‌گیریم

    مغز دانستنیهایی را که دوست دارد، سریع یاد گرفته و به خاطر می‌سپرد و اطلاعاتی را که برایش‌جالب نیست‌به سختی جذب می‌کند و خیلی زود از خاطرش محو می‌گردد. بعضی از ما چنان از اشکال و تصاویر بیزاریم که هر مطلب آمیخته با شکل را نمی‌آموزیم و در نتیجه بسیاری از فرصتهای فراگیری را در کار و زندگی از دست می‌دهیم. و برخی از ما از آموختن زبانهای خارجی گریزانیم. و در نتیجه از پیشرفت خود در بسیاری از جنبه‌های زندگی می‌کاهیم. 

    ما اطلاعاتی را که در ضعیف‌ترین سیستم حسی ما پردازش شود، نمی‌آموزیم

    من به شدت دیداری هستم و برای آموختن مطالب باید تصاویر آن را ببینم. بنابراین اگر شما بدون نمایش طرز کار یک ماشین و یا نشان دادن تصاویری از آن، از نحوه کارش با من سخن بگویید، تنها وقت خود را تلف کرده‌اید. در حالیکه توضیح شفاهی شما برای افراد شنیداری، بهترین و کامل‌ترین شیوه تدریس است.

    درباره‌چیزهایی بیندیشید که یاد نمی‌گیرید: این‌مطالب در‌چه طبقه بندی قرار می‌گیرند؟ و آیا طبقه دیگری هم وجود دارد که شما یادگیری آن را دشوار بیابید؟

    چگونه نمی‌آموزیم؟

    قبل از آغاز این بخش، از شما تقاضا می‌کنم که در یک آزمایش هوش شرکت کنید. آزمایشی که به‌طور معمول بچه‌های دوازده ساله آن را در بیست ثانیه انجام می‌دهند. در این آزمایش من عباراتی را درباره چند موسیقیدان در اختیارتان می‌گذارم و شما باید در کمترین مدت ممکن دریابید که کدام یک از آنان، موسیقیدان مورد علاقه من است. حال سرعت خود را میزان کنید و آماده باشید.

    1. من پوسینی را از وردی کمتر دوست دارم.

    2. من از واگنر کمتر از برتین نفرت دارم.

    3. من از دونیزتی به اندازه پوسینی خوشم نمی‌آید.

    من از واگنر بیشتر از دونیزتی نفرت دارم.

    از اینکه عمدتا به شما دروغ گفتم پوزش می‌طلبم؛ چرا که یک بچه دوازده ساله برای انجام این آزمایش دست کم به بیست دقیقه وقت نیاز دارد.

    من این ترفند علمی را از دکتر دیوید لوییس، روانشناس و سخنران معروف آموختم. وقتی که دریافتم او جزئیات آزمایش را به من درست نگفته است، از خشم نزدیک بود کتاب را به میان شعله‌های آتش افکنم، اما ناگهان متوجه شدم که مطلب مهم و جالب توجهی را یاد گرفته‌ام.

    آموختم که تحت‌فشار و‌استرس، چه‌احساسات ناگواری‌بر وجود‌انسان حاکم می‌شود. راستی‌شما چه احساسی را پس از این آزمایش تجربه کردید؟ بد نیست که واکنشهای متفاوت خود را در این خصوص بنویسید و پس از نگاشتن جزء جزء احساسات خود، برخیزید، به این سو و آن سو حرکت کنید، به کار ایده‌آل خود بپردازید تا احساسات ناگوار را از تن و ذهن برانید. در نقاط مختلف بدن، چه احساساتی را تجربه کردید؟ 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله کجا و چه وقت نمی‌آموزیم؟

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت