مقاله مدیر ‌عامل شرکت ایران فولاد (ایرفو) مهندس اعظم قلی زاده پاشا

تعداد صفحات: 11 فرمت فایل: word کد فایل: 400003261
سال: نامشخص مقطع: صنایع دسته بندی: طرح توجیهی کارآفرینی سایر موضوعات
قیمت قدیم:۴,۸۰۰ تومان
قیمت: ۴,۶۰۰ تومان
دانلود مقاله
کلمات کلیدی: N/A
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه مقاله مدیر ‌عامل شرکت ایران فولاد (ایرفو) مهندس اعظم قلی زاده پاشا

    مهندس اعظم قلی‌زاده پاشا                 

    مدیر ‌عامل شرکت ایران فولاد (ایرفو)

    کارآفرین برجسته‌ی بابلی

    مهندس! بهتر است در ابتدا سؤالی را مطرح کنم که همیشه در ذهنم بوده، چرا پاشایی‌ها این‌قدر باهوشند؟

    هوش، البته یک نعمت خدادادی است. بر اساس اصل وراثت، اگر اجداد و گذشتگان باهوش باشند، بچه‌ها و نسل‌های بعدی‌شان هم باهوش می‌شوند. ریشه‌ی ما پاشایی‌ها برمی‌گردد به یکی از همراهان و ملازمان امامزاده سید نظام‌الدین، نواده‌ی امام حسن (ع) که از نسل ترکان عثمانی و بسیار باهوش بود. خود امامزاده سید نظام‌الدین که در بند پی شرقی دارای بارگاه و مقبره‌ی زیارتی است، از مردان متّقی روزگار خود و انسان با‌کرامتی بود. او بعد از اقامت در روستای پاشامیر، تمام زندگی‌اش را وقف حضرت سیدالشهدا (ع) و مردم کرده ‌بود .

    چند سال دارید و روزگارتان در دوران تحصیل چگونه بود؟

    متولّد 1314هستم. سواد ابتدایی را در مکتب‌خانه آموختم . تقریباً 13ساله بودم که به بابل آمدم و در دبستان تربیت (با مدیریت آقای صابری) ثبت ‌نام کردم و از همان روز اوّل رفتم کلاس پنجم نشستم. ما آن‌قدر در شهر می‌ماندیم تا شب عید جادّه نداشتیم و برای رفت‌و‌آمد از کنار سجّادرود (سجرو) عبور می‌کردیم.

    پدرتان زنده‌اند؟

    نه! فوت کرده‌اند. ایشان شیخ‌نعمت‌الله و طلبه‌ی مدرسه‌ی صدر بودند و خواروبارفروش و معروف به سقط‌فروش بودند. کشاورزی هم می‌کردند. ما 3 برادر و یک خواهر هستیم. یک برادرم شغل کشاورزی دارد و برادر دیگرم مهندس کشاورزی است.

    تا پایان دبیرستان در مدارس بابل درس خواندید؟

    نه! ماجرای درس خواندن من طولانی است. کلاس هفت را در دبیرستان شاهپور بودم. بقیه‌ی سیکل اوّل (تا کلاس نهم) را به‌صورت شبانه در قم خواندم. بعد به بابل برگشتم و کلاس دهم و یازدهم را در رشته‌ی عمومی ریاضی دبیرستان قنّاد ادامه دادم. سال ششم را آمدم تهران و دانش‌آموز رشته‌ی ریاضی دبیرستان مروی شدم (351334). در همان سال دکتر اقبالی، رئیس دانشگاه تهران، اعلام کردند که دانش‌آموزان رشته‌ی ریاضی می‌توانند درکنکور پزشکی شرکت کنند. چون به رشته‌ی پزشکی علاقه‌مند بودم. 3ماه تابستان همان سال نشستم و دروس رشته‌ی طبیعی را خواندم و همه‌چیز را به‌خوبی یاد گرفتم . امّا متاٌسفانه به‌ محض این‌که سر جلسه‌ی امتحان نشستم همه‌چیز را فراموش کردم. چیز عجیبی بود! حتّی یک مسئله‌ی ساده یادم نیامد. مجبور شدم به رشته‌ی اصلی‌ام بروم. در همان سال در کنکور دانشکده‌ی فنّی شرکت کردم. ظرف 3 روز تمام معلومات ریاضی‌ام بازآفرینی شد. خوشبختانه در دانشکده‌ی فنّی تهران در رشته‌ی مهندسی شیمی قبول شدم. آن موقع مرحوم بازرگان استاد ترمودینامیک و قبلاً نیز رئیس دانشکده‌ی فنّی بودند . در طول تحصیلات دانشگاهی‌ام جزو دانشجویان ممتاز دانشکده بودم و معمولاً بورسیه می‌گرفتم. بعد از 4 سال موفّق شدم در رشته‌ی مهندسی شیمی فوق لیسانس بگیرم .

    کی ازدواج کردید؟

    سال 1346. همسرم 10سال از من کوچکتر و خانه‌دار است.

    با هم تفاهم دارید؟

    (می‌خندد و خیلی محکم می‌گوید) بله! ایشان خانمی بسیار صبور، مقاوم و متّکی‌به‌نفس هستند و در تربیت و نگه‌داری بچه‌ها به من فشار نمی‌آورند، چرا که می‌دانند مشغله‌ی من زیاد است و خودشان باید کار‌ها را انجام بدهند. 7 تا بچه هم دارم، 4 پسر و 3 دختر.

    (به شوخی می‌گویم) یا ابوالفضل! این همه بچه در یک خانواده‌ی روشنفکر و تحصیل‌کرده!

    (با همان روی خندان می‌گوید) چه عیبی دارد؟ اساساً من معتقدم که تعداد بچه‌ها، وقتی سالم و با‌هوش باشند، باید زیاد باشد و مشوّق دوستان و همکاران متاٌهلی هستم که امکانات مالی و تربیتی دارند. آن‌ها موظّفند که فرزندان متدین و خدوم تحویل جامعه بدهند.

    مایلیم اسم آن‌ها و رشته‌ی تحصیلی‌شان را بفرمایید؟

    مهدی (متولد 47، دکترای اقتصاد از دانشگاه سوربن فرانسه)، مریم (متولّد 49 ، لیسانس زبان از دانشگاه تهران)، محمّد (فوق لیسانس مکانیک از دانشگاه خواجه نصیر)، زهرا (فوق لیسانس فیزیک از دانشگاه فردوسی مشهد)، علی‌حسین (مهندس مکانیک و دانشجوی دوره‌ی دکترا)، زینب (لیسانس حسابداری) و علیرضا (دانشجوی سال سوم مکانیک)

    برگردیم سر موضوع اصلی! لطفاً مراحل ورودتان به این کار بزرگ صنعتی را برای خوانندگان توضیح دهید.

    اجازه بدهید ابتدا از شرایط صنعت در زمانی که من از دانشکده‌ی فنّی فارغ‌التحصیل شدم، بگویم. در یک جمله بگویم، در آن موقع اصلاً چیزی به نام صنعت نداشتیم. یک کارخانه‌ی کوچک قند در کهریزک داشتیم که در حدّ یک کارگاه بود. کارخانه‌ی سیمان ری هم بسیار کوچک بود. صنعت دفاعی کشور هم در حدّ تولید تفنگ برنو بود که کارخانه‌اش در غورخانه (توبخانه‌‌)ی تهران قرار داشت. یک نساجّی (قائمشهر) داشتیم که اصلاً به‌حساب نمی‌آمد. محصولات و فرآورده‌های صنعتی مناسبی نداشتیم. بیشتر از خارج وارد می‌شد. ما در آن موقع مصرف‌کننده‌ی صرف بودیم. اولین کارخانه‌ی مدرنی که وارد ایران شد (صنعت ریخته‌گری) همان جایی بود که من در سال 1340مشغول شدم. صاحب این کارخانه آقای داود رجبی (وزیر راه کابینه‌ی اعلم و دکتر مصدق)، آدم با‌سواد و تحصیل‌کرده‌ای بود. او کارخانه را از سوئیس خریداری کرده بود و تحت نظارت کارشناسان سوئیسی، نصب و راه‌اندازی کرد. کارشناسان سوئیسی خیلی متکبّر و مغرور بودند. آن‌ها حتّی حقّ توحّش می‌گرفتند.

     

    حقّ توحش یعنی چه؟

    یعنی اگر یک ایرانی (به قول آن‌ها) وحشی‌گری می‌کرد و آسیبی به ایشان می‌رساند، دولت به آن‌ها غرامت می‌پرداخت. آن‌ها با وجود آن همه‌ ادّعا نتوانستند کارخانه را درست کنند، در نتیجه آن را به ورشکستگی کشاندند . حقوق کافی به کارگران نمی‌دادند (روزانه 35ریال) البتّه من ماهانه 000/10تومان حقوق می‌گرفتم و تن‌ها مهندس آنجا بودم. حدود 45 روز در آنجا کار کردم. چون از نخوت آن‌ها به ستوه آمده‌بودیم، یک روز استخاره کردم که آیا آن‌ها را از کارخانه بیرون کنیم یا نه؟ دیدیم آیه‌ی معروف "جاء الحق و زهق الباطل" آمد. وقتی نظر قرآن را دیدم روی این نظریه جدی شدم. به آقای مهندس شیرزاد (شریک آقای رجبی) گفتم: "من می‌توانم کارخانه را از این فلاکت و ورشکستگی، نجات دهم." شیرزاد با تعجّب و ناباوری گفت: "مگر می‌شود؟ این کارخانه 700 کارگر و کارمند دارد!" گفتم: "آن‌ها (سوئیسی‌ها) تمام ثروت شما را از بین برده‌اند." بالاخره شیرزاد راضی شد که موضوع را با آقای رجبی در میان بگذارد. آقای رجبی در آن روز‌ها به خاطر ورشکستگی در بستر بیماری بود. وقتی این پیشنهاد را شنید، خوشحال شد و پیغام داد: "قلی‌زاده اگر می‌تواند، بیاید درست کند." بعد گفت: "چی احتیاج داری؟" من هم نظر و نیاز‌هایم را مطرح کردم . اوّل 10 روز کارخانه را تعطیل کردم، چون می‌خواستم تمام دستگاه‌ها را به دقّت چک کنم و سازمان جدیدی به آن‌ها بدهم .

     

    کارشناسان سوئیسی چه شدند؟

    هیچ! با این‌که قرار‌دادشان 2 ساله بود، آن‌ها را با خفت و خواری یک‌روزه بیرون کردند. نتیجه‌ی تکبر و خود‌خواهی اصولاً چنین است.

    برخورد‌ کارگر‌ها چه‌طور بود؟

    بسیار عالی! واقعیت این است که من بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه بسیار پرانرژی بودم و احساس خوبی از خودم داشتم. اعتمادبه‌نفسم خیلی زیاد بود . هر وقت اراده می‌کردم با قدرت و اتکای به نفس جلو می‌رفتم. یک روز بعد از اخراج مفتضحانه‌ی کارشناسان خارجی 5 نفر از کارگران را جمع کردم. همه‌چیز را برایشان توضیح دادم و آن‌ها را به همراهی و مشارکت فراخواندم. این کار احساس خوبی در آن‌‌‌‌‌‌ها ایجاد کرد؛ انگار تازه از مادر متولد شده‌بودند . چون کارشناسان خارجی که با سگ‌های آموزش‌دیده، وارد کارخانه می‌شدند، متکبّرانه با کارگران برخورد می‌کردند و آن‌‌‌‌‌‌ها را حیوان صدا می‌زدند . بعد از 10 روز شروع به کار کردیم . قبلاً 97% محصول سوئیسی‌ها خراب در‌می‌آمد، ولی وقتی کار‌ها را خودمان به‌دست گرفتیم، محصولات کارخانه تا 97% سالم بودند. ما به‌طور معجزه‌آسایی بر مشکلات فایق آمدیم. رجبی هم وقتی این همه شور و اشتیاق را دید، خیلی خوشحال شد. به من گفت: "برایت ماشین می‌خرم و چنین و چنان می‌کنم." من گفتم: "نمی‌خواهم، تو به جای این کارها بیا حقوق معوّقه‌ی کارگران را پرداخت کن. تا به کارگران امکانات رفاهی ندهیم، هیچ چیز درست نمی‌شود . "گفت: ندارم." وقتی سماجت رجبی را دیدم مجبور شدم نقشه‌ای طراحی کنم. به 5 نفر از کارگرهایی که امین من بودند گفتم: "بیایید اعتصاب کنید و مرا گروگان بگیرید و اعلام کنید تا حقوق‌تان پرداخت نشود، آزادم نمی‌کنید !" این نقشه اجرا شد. 

  • فهرست و منابع مقاله مدیر ‌عامل شرکت ایران فولاد (ایرفو) مهندس اعظم قلی زاده پاشا

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت